رادینرادین، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

رادین همه‌ی زندگی ما

اسم من آداست

عسلم سلام مدتیه که اسم خودت رو یاد گرفتی ( البته به زبون خودت ), و وقتی که ازت می‌پرسیم اسمت چیه؟ جواب می‌دی : «آدا». یا هر عکسی از خودت رو که روی در و دیوار می‌بینی یا اگه خودت رو تو آینه ببینی فوراً می‌گی « آدا». البته فکر می‌کنی که همه‌ی بچه‌ها اسمشون همینه و هر بچه‌ای رو که ببینی یا هر چیزی که مربوط به بچه‌ها بشه بهش می‌گی « آدا ». البته به نظرم این موضوع فقط مر بوط به تو نباشه چون امیرحسین جون هم پارسال که اندازه‌ی الان تو بود به همه‌ی بچه‌ها واز جمله خود تو می‌گفت: «امیر». عزیزم شما دیکشنری مربوط به خودت رو داری...
31 تير 1390

آب‌بازی

سلام, سلام, سلام چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟ حتماً می‌گی چرا اینقدر دیر به دیر میام! خوب تقصیر خودته مامان جون! آخه شما اصلاً نمی‌ذاری که ما به کامپیوتر نزدیک بشیم. اگه روشنش بکنیم باید فقط خودت پاش بشینی. حتی دو سه روز پیش که بعدازظهر خوابیده بودی تا اومدم روشنش کنم نمی‌دونم کی توی خواب بهت خبر داد ، یهو من دیدم یه موجود کوچولو تیک‌تیک داره میاد به طرفم، وقتی هم رسیدی با یه قیافه‌ی کاملاً حق به جانب با زبون خودت بهم فهموندی که باید از جات بلند بشم تا شما به کارهای مهمت برسی مادر. الهی قربون خودت و اون قیافه‌ی حق به جانبت و اون کارهای مهمت برم. جونم برات بگه که توی این روزهای گرم تابستون شما هم...
29 تير 1390

بعد از یک غیبت طولانی

پسر عزیزم سلام مدت زیادیه که فرصت نکردم برات مطلب بنویسم, آخه چند وقتی خیلی سرمون شلوغ بود. یه مدت که مشغول تهیه‌ی مقدمات سفر حجمون بودیم. حدود دو هفته هم که خود سفر طول کشید وبعد از اون هم مهمون و خستگی سفر و جمع وجور و متعاقبات سفر. برای همین اصلاً نتونستم که سری به وبلاگت بزنم.  البته دلایل دیگه‌ای هم وجود داشت مثلاً اینکه چون روزها خیلی کار داشتم نمی‌شد بیام و شب‌ها هم به علت خستگی حالشو نداشتم. روزهایی هم که وقت داشته باشم خود جنابعالی اجازه نمی‌فرمایین. آخه به محض اینکه کامپیوتر روشن میشه میای می‌شینی پشتش و دیگه کسی حق نداره بهش نزدیک بشه قربان. تازه الان هم دیگه بعد از اینکه بابایی کلی ماس...
18 تير 1390
1